مردمِ دیده (Pupil)

گاهنوشت های زهیر از انسان ، طبیعت و محیط

مردمِ دیده (Pupil)

گاهنوشت های زهیر از انسان ، طبیعت و محیط

طبقه بندی موضوعی

در باب یزدان شناسی یکدلانه ما ایرانیان !

در یکی از سایتها مطلبی دیدم با عنوان "تشرف خواننده آمریکایی به اسلام" خلاصه مطلب را خواندم. جدا از اینکه خبر مربوط به حدود 8 ماه پیش بود و انسان متعجب می شود که چگونه این سایت های خبری اخبار خارجی را اینقدر با اختلال زمانی پوشش می دهند ماجرای جالبی به نظرم رسید . مسلمان‌شدن «کریستین نیکول ریچی »(ام سی راوتر)، خواننده زن رپ آمریکایی که گویا شهرتی نیز در خرده سبکی در موسیقی رپ داشته و البته بیش از آن به انجام اعمال بعضا افراطی در خصوص روابط جنسی و نوشیدن مشروب شهره بود به اسلام گروید. ماجرا اینقدر جالب بود که برنامه روانشناسی دکتر فیل که شاید معروفترین شوی مشاوره خانواده در امریکا باشد برنامه ای به آن اختصاص داد. در این برنامه مادر کریستی علاوه بر اشک های فراوان از تغییر نام دخترش به «عابده»،  و اینکه دخترش از همه آنچه که هویت امریکایی وی را می ساخته تبری می جوید اظهار نارضایتی کرد. وی حتی تاکنون حاضرنشده با دختر مسلمان‌شده خود سخن بگوید و از احتمال پیوستن دخترش به گروه‌های تروریستی ابراز نگرانی کرد! 

تصویر کریستی قبل و بعد از مسلمانی ...

لینک برنامه در یوتیوب

آنچه جالب بود سمپات و عشق عجیب و غریب این خانم به کشور عربستان سعودی بود تا آنجا که لوگوی من عاشق عربستانم را بر صندوق عقب اتومبیلش نصب کرده بود و تمام اتاقش را با پرچم آنجا پوشانیده بود. کریستی البته پیش از این تجربه متفاوت فرهنگی دیگری را در هلند داشت. کاری به عمق دلبستگی و یا احیانا اصالت آن ندارم اما با خود اندیشیدم چطور اینچنین تعلقی ایجاد می شود... و چرا ما ایرانیان در این باب اینقدر ناتوانیم ... می دانم که بسیاری از مسلمانان خارجی که البته شیعه شده اند و یا احیانا به ایران علقه دارند نیز وجود دارند ...من هم کتاب آنگاه که هدایت شدم را خوانده ام اما اینها معنیش سنگینی کفه ما نیست ... نمی دانم در آداب باور مندی ما چه گیر و گوری هست که جذاب نیست ! طرف می داند که به کشوری می رود حتی زنانش اجازه رانندگی ندارند اما آنچنان برایش این وصال متعالی ترسیم شده است که کانه زندگی در عربستان سعودی خانه لیلاست و او مجنون !

یادم آمد زمانی که دوست تازه مسلمان ژاپنی ای را در میان دوستان خویش داشتیم گروهی به وی می گفتند به ایران برو چون آزادی هست و گروهی می گفتند نرو چون امن نیست و مزاحمت و فشار و ... هست و ازادی نیست !!!

حسابی غبطه خوردم ... گفتم این حال گرفته خویش را در ویدئوی دیگری از خانم تازه مسلمان شده دیگری به نام جیمی  که وی نیز اتفاقا از یک پیش زمینه عجیب و غریب دیگر یعنی از مدلینگ مجله پلی بوی به دین اسلام مشرف شده اند جستجو کنیم که یه قدری عربستان خونمون فروکش کنه !!!

لینک ویدئوی دوم

طبیعتا در تمام این نوکیشی ها آنچه جذاب ترین بخش آن است حداقل برای من دلایل و زمینه های گرویدن به دین جدید است ... جیمی می گوید که مسیحی زاده ای بوده  که تا سن 31 سالگی انتظارش از احساس دلپذیری از معبود را نیافته بود . بالخره در دقیقه 3:17 فیلم جیمی می گوید داستان تشرفش به اسلام به این سبب بود که وی شوهر ایرانی ای داشت ... در این لحظه بود که احساس غرور ملی و هویت ایرانی اسلامی و خلاصه از کوروش تا ذوالقرنین در اندرونمان به قلیان در آمد و یاد شعر حکیم توس افتادیم که :

ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست ِ منست

در چنین اوج اکستازی از احساس عزت نفس متعالی بودم که ... جیمی ادامه داد:

"شوهرم هم یک مسیحیی مذهبی بسیار معتقد (البته غلیظ احتمالن منظورشون بوده ) بود که به لحاظ روانی و هیجانی مرا مورد آزار و اذیت قرار می داد و در خانه محبوس می کرد. من او را ترک کردم تا بفهمم در دنیا چه خبر است" و به سوی حقیقت بشتابم !!!

حتما می توانید احساس مرا تصور کنید ... نمی دونم چرا یه دفعه یاد گرگ صحرایی کارتون میک میک افتادم ...عجب همذات پنداری به موقعی !!!

حالا چندتا سوال فلسفی برام پیش اومده ...

آیا ما ایرانیان اساسا زیادی متعصبیم ؟ باید شل تر بگیریم ؟

ایا ما زیادی لیبرالیم و این نشان دهنده تکثرگرایی جامعه ماست ؟ باید سفت تر بگیریم ؟

آیا ما زیادی معتدلیم ؟

یا کلا زیادی (چندتا فاصله) هستیم ؟

از اونجاییکه فلسفه خیلی جوابهای روشنی نداره و البته با خوی حکیمانه ایرانی هم شاید کمتر سازگار باشه باز هم دل به  شعر حکیم توس خوش کردیم که

هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس

همه یکدلانند یـزدان شناس !!!
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس

  • زهیر

مولای یا مولای أنت المولى وانا العبد ، وهل یرحم العبد الا المولى

غروب 20 رمضان 1435 هجری قمری

در دل شب با کدامین سر الهی پای در این جهان خاکی نهادی و با کدامین سر الهی در سحرگاهی رستگار شدی!

شهریار چه زیبا این رازآلودگی تو و شب را تصویر نمود :

علی آن شیر خدا شاه عرب                           الفتی داشته با این دل شب

شب ز اسرار علی آگاه است                          دل شب محرم سرّالله است             

شب علی دید به نزدیکی دید                         گرچه او نیز به تاریکی دید

شب شنفته ست مناجات علی                      جوشش چشمه عشق ازلی

قلعه بانی که به قصر افلاک                             سر دهد ناله زندانی خاک

اشکباری که چو شمع بیزار                            می فشاند زر و می گرید زار

دردمندی که چو لب بگشاید                           در و دیوار به زنهار آید

کلماتی چو در آویزه ی گوش                           مسجد کوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سینه ی آفاق شکافت                          چشم بیدار علی خفته نیافت

...

در کتاب داستان راستان استاد مرتضی مطهری داستانی  به نام "مرد ناشناس" ص258 آمده است و سند آن(بحار النوار، ج7، باب103، ص597) می باشد که موی بر تن راست می کند.

روزى حضرت على علیه السلام مشاهده نمود زنى مشک آبى به دوش ‍ گرفته و مى رود. مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمود.

زن گفت :

على بن ابى طالب همسرم را به ماءموریت فرستاد و او کشته شد و حال چند کودک یتیم برایم مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم . احتیاج وادارم کرده که براى مردم خدمتکارى کنم .

على علیه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند. صبح زنبیل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه ، کسانى از على علیه السلام درخواست مى کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم .

حضرت مى فرمود:

- روز قیامت اعمال مرا چه کسى به دوش مى گیرد؟

به خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید:

- کیست ؟

حضرت جواب دادند:

- کسى که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، براى کودکانت طعامى آورده ، در را باز کن !

زن در را باز کرد و گفت :

- خداوند از تو راضى شود و بین من و على بن ابى طالب خودش حکم کند.

حضرت وارد شد، به زن فرمود:

- نان مى پزى یا از کودکانت نگهدارى مى کنى؟

زن گفت :

- من در پختن نان تواناترم ، شما کودکان مرا نگهدار!

زن آرد را خمیر نمود. على علیه السلام گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى کرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت.

با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان کودکان مى گذاشت و هر بار مى فرمود:

فرزندم! على را حلال کن! اگر در کار شما کوتاهى کرده است.

خمیر که حاضر شد، على علیه السلام تنور را روشن کرد. در این حال ، صورت خویش را به آتش تنور نزدیک مى کرد و مى فرمود:

- اى على! بچش طعم آتش را! این جزاى آن کسى است که از وضع یتیم ها و بیوه زنان بى خبر باشد.

اتفاقا زنى که على علیه السلام را مى شناخت به آن منزل وارد شد.

به محض اینکه حضرت را دید، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت:

واى بر تو! این پیشواى مسلمین و زمامدار کشور، على بن ابى طالب علیه السلام است.

زن که از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت:

- یا امیرالمؤ منین ! از شما خجالت مى کشم، مرا ببخش!

حضرت فرمود:

- از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهى شده است، من از تو شرمنده ام

کفن از گریه ی غسّال خجل                            پیر هن از رخ وصّال خجل

شبروان مست ولای تو علی                           جان عالم به فدای تو علی (شهریار- شب و علی )

یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا عَلِیَّ بْنَ اَبی طالِب، یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلانا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ الله

  • زهیر

طرح روی جلد کتاب واسازی و ضد معماری

بالخره بعد از قریب به 5 سال کتابی را که به همت جمعی از دوستان دغدغه مند در حوزه فرهنگ و معماری ترجمه نموده بودیم به چاپ رسید ...جدای از مقالات متنوع کتاب در نقد معماری دیکانستراکشن ، نکته بدیع دیگر استقبال و دعوت پرفسور سالینگروس از دکتر هادی ندیمی جهت افزودن فصلی (و نه صرفا مقدمه ای ) بر کتاب بود که در نوع خودش در ایران بی نظیر است ... امیدوارم مورد توجه واقع شود ...

ناگفته نماند که کتاب حاصل زحمات این دوستان بزرگوار است:

آقایان فرهاد شریعت راد، سید محمد رضا فهیمی، سید مجتبی ناصری، وحید وحدت زاد،

و خانمها امینه انجم شعاع، ماریا برزگر، فرزانه باقی زاده، مریم فرهادی

 همچنین اقای سعید زرین مهر و کاظم دادخواه و بنده علاوه برترجمه ویراست عمومی آن را عهده دار شدیم..

مقدمه ای به نمایندگی از دوستان بر کتاب نگاشتم که در اینجا می آورم :

طرح روی جلد کتاب واسازی و ضد معماری

ترجمه­ نامه

مشتاقی و مهجوری

 

            با نگاهی به تحشیه­ ها و مقدمه­ های متعدد کتاب توسط خود مولف و سایر منتقدان و همچنین نگارش دیباچه و مقاله آغازین استاد ارجمند جناب دکتر ندیمی، ای بسا نوشتن هرگونه مقدم ه­ای از طرف مترجمان غیرضروری می نمود. لیکن بر طریق صواب نبود اگر از آنچه بر انجام این اثر از آغاز تاکنون رفته به خوانندگان علاقه­ مند اشارتی نشود. پس از ترجمه و نشر کتاب محققانه "یک نظریه معماری" اثر پرفسور سالینگروس در سال 1387 توسط مرکز مطالعاتی و تحقیقاتی معماری و شهرسازی و اقبال بسیاری از اصحاب تحقیق با توصیه مولف و استقبال جمعی از دانش آموختگان معماری کتاب دیگری از سه گانه معروف پرفسور سالینگروس را هدف ترجمه قرار دادیم[i].

آنچه در اولین مواجهه شخص من با کتاب برایم جلوه نمود، زبان به غایت انتقادی نگارنده بود که گویی امید از جامعه معماران شسته و در تقلای تحریک وجدان عمومی از رویه­ های ضدمعمارانه­ ای برآمده که در چند دهه اخیر با نام دیکانستراکشن یا واسازی در میان محافل معماری و مجالس طراحی در جریانند. برای وی اندیشه واسازی چون ویروسی تطبیق پذیر است که از دل معماری مدرن و بعد از آن بیرون آمده و با همان منطق نابجا به شیوه­ای تصاعدی اثرات مخربی بر محیط مصنوع می­گذارد . در این میان اگرچه در ابتدا لحن گفتار نگارنده را بیش از حد مبالغه­ آمیز می­ دیدم و نگاه ساختارشکن این معماری را در پیرامون خود جز در قامت برخی نماهای التقاطی کج و معوج در تهران، مشهد و شیراز نمی یافتم، در سالهای اخیر که فرصت­هایی برای تجربه فضایی برخی از محصولات دسته­اول واسازی­گرا یافتم و از نزدیک­تر در جریان بیانیه­ ها و نظریات صاحبان قلم این حوزه­ ها قرار گرفتم با پرفسور سالینگروس احساس همدلی می­کنم.

در مراجعه به آثار نظری و مکتوبات در خصوص پروژه­ های اجرا شده توسط معماران واسازی­گرا به صورت پررنگی مواجه با واژگانی نظیر پارادایم نو، پیچیدگی، آشوب، فراکتال، خودسازماندهی، و نوخاستگی می­باشیم که چون رمزعبوری برای گذر از دنیای صنعتی به دنیای پساصنعتی و اطلاعاتی عمل­ می­کنند. در جریان انجام رساله کارشناسی ارشد[ii] که برخی از ادعاهای این "معماری­های جهان در حال جهش[iii]" را مطالعه می­نمودم بسیاری از کاربردهای نادرست و مصادره به مطلوب مفاهیم علوم پیچیدگی را شاهد بودم[iv]. تاریخ­نویس موقعیت ­شناسی چون چارلز جنکس نیز که به خوبی این بزنگاه­ های سبکی را شناسایی و همواره از مروجان زبردست مدهای معماری بوده، هنگامی که با یک روانشناس محیطی[v] به گفتگو می­نشیند دیری نمی­پاید که مجبور می­شود از ادعاهای عجیب و غریب پیچیدگی­ نمایانه ی فراکتالی در خصوص طراحی راه­پله منزلش کوتاه بیاید و قبول کند که آن راه­ پله اتفاقا تصویر ذهنی خانه قدیمی مادربزرگش بوده است که برای وی خاطره­انگیز بوده است.

ساختمان کوایزومی سانگیوی آیزنمن در توکیو با نمای به لرزه ­افتاده­ اش و مکعب­های کج و معوجش که برنده جوایز متعدد معماری نیز گردید به همان اندازه دلگیر و دلمرده است که چند خیابان پایین­تر از آن ساختمان اداری مایکل گریوز با نمای کاشی آبی و سفیدش. از قضا در این میان کارفرمای ساختمان کوایزومی سانگیو پس از تغییر مدیریت ترکیب­بندی رنگ­های پرتنش آن را با نمایی سفید جایگزین نمود تا شاید بتوان بهتر با آن ساختمان ارتباط برقرا کرد. اینگونه بهتر می توان معنای بافت زنده­ ای را که سالینگروس از تخریب آن در منهتن بعد از یازده­ سپتامبر با طرح­های واسازی­گرایانه گله می­کند، دریافت. این دغدغه نه دغدغه­ای صرفا سبکی برای یک معماری نئوکلاسیک، بلکه بیشتر جوششی برای حفظ انسجام کالبدی و بافت مولد شهری است، وگرنه مکعب واژگونه موزه­ یهودیان در سانفرانیسکو اثر لیبسکیند همان­قدر با بافت اطراف خود غریبه است که یک خیابان پایین­تر از آن موزه­ ی هنرهای نوی ماریو بوتا با نمای آجری و فرم پلکانی ­اش.

با این احوال دل­نگرانی نه از باب این ساختمان­های استثناء برقاعده است که بسیاری از آنها مانند موزه­های لیبسکیند ای بسا بناست روایتگر درد و رنج جماعتی باشند که معلوم نیست چرا تاوان آن را باید تا زمانی که این نمادهای آشفتگی معماری پابرجایند، محیط­های انسانی من و شما بدهند. دل­نگرانی آنجایی است که استثناء بدل به قاعده گردد و حدیث موزه­ های هلوکاست بر در و دیوار و خانه و بازار شهر پدیدار شود. در چنین احوالی هنگامی که سری به دانشگاه برکلی در کالیفرنیا می­زنی تا خبری از دنباله­های تحقیقات مطالعات رفتاری و انسانی در معماری بگیری ــ جایی که کریستوفر الکساندر قریب به دو دهه در راه اندازی مرکز مطالعات محیط آن تلاش نمود ــ نه از تاک نشانی است و نه از تاک­نشان. از سانوف و کوپرمارکوس[vi] و سایر محققان جامعه ­شناختی و روانشناختی فضا نیز تنها نامی در وبسایت دانشکده­ ی معماری باقی مانده است. به عوض در ژوژمان­های دانشجویان کارشناسی حکایت همان حکایت نسل جدید نرم­افزارهای سه­ بعدی طراحی است که اسباب رسیدن دقیق­تری به معنا نیستند و فقط لذائذ کامجویانه فرمی دانشجویان را ارضا می­کنند.

امروزه با ظهور نرم افزارهای طراحی پارامتریک و امکان طراحی فرم­ها و شکل­های متعدد و از آن مهمتر امکان ساخت آنها به واسطه دستگاه­های برش لیزری و پرینترهای سه­بعدی اگرچه فرصتی بی­نظیر برای طراحان فراهم آمده، اما معلوم نیست که این رشد فن­آورانه الزاماً اسباب رشد معمارانه نیز گردیده یا خیر. اسکنرهای سه بعدی و قلم­های دیجیتالی اگرچه ابزارهایی کارآمدند لیکن می­توانند اتصال آدمی را از آنچه می­سازد و از آنچه برایش ساخته­ شده است قطع نماید. بی­اختیار به یاد احوالات روزمره فرانک گهری می­افتم که ساعت­ها در باب خوب بودن و نبودن ماکتی که توسط کارمندش ساخته و جرح و تعدیل شده خطابه می­کند، بدون آنکه حتی دستی به آن بزند و البته ساعتی بعد متخصصان با اسکنر سه بعدی که منحصرا برای دفتر گری طراحی و ساخته شده است به مدل­سازی آن مشغول می­شوند. چنین جریان­هایی به سرعت در قالب کارگاه­ها از موسساتی نظیر ای­ای و دانشگاه هاروارد و ام آی تی و کلمبیا به دیگرانی نظیر خود ما که از این دست­آوردهای تکنولوژیک عقبیم در حال صدور است. امروز دیگر واسازی همانگونه که زاحا حدید به زیرکی دریافته دورانش همچون پسامدرنیسم بسر آمده و می­بایست به سمت یک معماری نئوارگانیک پیش­رفت که فرزند خوانده این تحول نرم­افزاری است.  اما سؤال از پیچیدگی­های پیدا و پنهان و حقیقی و کاذب کماکان وجود دارد. شاید با چنین ذهنیتی بتوان بهتر دلیل این همه زیر و زبر شدن سالینگروس را فهمید و کتاب را نه حمله­ای تهاجمی که دفاعی متهورانه خواند. وی در این مهلکه هم به شمشیرزنان واسازی­گرا می­تازد و هم شمشیرسازان فلسفی آنها را نکوهش می­کند[vii] که به دست هم اسباب تقطیع تکوین و تحویل بافت­های شهری شده­اند. 

در سال 1385 یکی از نشریات معماری و شهرسازی کمابیش مشهور کشور درخواست چاپ کتاب را در ویژه­نامه­ای مطرح نمود. هنگامی که این پیشنهاد با رای اکثریت مترجمان و صلاحدید اساتید با مخالفت مواجه گردید نشریه مذبور بدون طرح مقدمه­ای از مباحث مؤلف با چاپ مقاله­ای با عنوان نقدِ نقد به مرور بخشی از مقالات این کتاب پرداخت تا ترجمه فارسی کتاب نیز پیش از به بازار آمدن از الطاف نشریات رنگارنگ معماری ایران همچون سراسر جهان بهره­مند شود. به هر تقدیر قسمت این چنین گردید که انتشار کتاب به تاخیر بیفتد تا با ویراست چهارم آن در سال 2010 همراه گردد. در این ویراست، فصل جدیدی پیرامون اتفاقات رخداده در مدرسه معماری­ ویزئو و اوضاع نابهنجار تدریس معماری سنتی در مدارس معماری غرب روایت و تحلیل می­شود که خواندنی است و بر ضرورت تربیت معمارانی تاکید می­کند که روحیه جهادگری و مجاهدت سرسختانه را در دفاع از باورهای حقیقت­جویانه و حکیمانه معماری دارند. امری که چندی پیش توسط معمار مشهور ژاپنی تادائو آندو در جریان افتتاح یازدهمین کنفرانس بین­المللی مدارس شهرسازی آسیا بیان شد. آندو ساختن را حاصل اشتیاق، استقامت و روحیه جهاد­گری دانست و گفت معماری را باید کاشت[viii].

این قصه پرغصه­ ی ترجمه و چاپ در ایران باعث شد که تلاش­های گروه مترجمان برای ترجمه و دریافت حداقل امکانات جهت طبع و نشر کتاب پس از دوسال بی­نتیجه ماند به گونه­ای که جریان کار بعد از ترجمه اولیه دچار وقفه­ای سه ساله گردید. در این میان اگر نبود همت والای مهندس کاظم دادخواه و جناب آقای هادی قلی­پور که زحمت بازخوانی و مطابقت مفهومی متون را بر دوش کشیدند شاید این کتاب اکنون مقدور نمی­بود. اثر حاضر محصول همت و اراده­ی جمعی از علاقه­مندان حوزه طراحی محیط است که پس از فراغت از تحصیل از یکدیگر جدا افتادند و هریک را سرنوشت رهسپار مقصدی در حوزه تدریس، امور اجرایی، مشاوره، ادامه تحصیل در نقاط مختلف میهن و بعضا در چهارگوشه جهان نمود. با این حال، هدف مشترک که همانا ترفیع افق اندیشه طراحان ایرانی است بر این بعد مسافت فائق آمد و ترجمه این کتاب که ساز مخالفی در سرزمین موافقان جریان­های غالب معماری در جهان گردیده را مقدور نمود. در پایان از اصحاب قلم و ارباب اندیشه، محققین، دانشجویان و اساتید به سبب اشکالات احتمالی در صفحه­ آرایی و حروف­چینی و احیانا مسائل ویرایشی پیشاپیش عذرخواهی می­نمایم.

 

به نمایندگی از گروه مترجمین

زهیر متکی

تابستان 90



[i]  این سه گانه شامل کتابهای اصول ساختار بافت شهری، یک نظریه معماری و کتاب حاضر است که کتاب اول هنوز ترجمه نشده است.

[ii] زهیر متکی ، "پارادایم پیچیدگی در معماری" رساله کارشناسی ارشد، دانشکده هنر ومعماری یزد، 1386

[iii]  کتابی با این عنوان یعنی “The Architecture of The Jumping Universe” در سال 1997 توسط چارلز جنکس نگاشته شد که به طور جانبدارانه­ای سعی در ارتباط دادن برخی معمار­ی­های عمدتا واسازی­گرا با نظریات پیچیدگی در علوم داشت. این کتاب به فارسی نیز با عنوان نه چندان درست "معماری پرش کیهانی" با همت دکتر وحید قبادیان و داریوش ستارزاده توسط نشر دانشگاه آزاد ترجمه گردید.

[iv]مکتوبات فراوانی در خصوص مغالطات نظریات واسازی­گرا با علوم پیچیدگی نگاشته شده­اند. برای مثال نگاه کنید به کتاب

“TAKING SHAPE:A new contract between architecture and nature” By Susannah Hagan, Architectural Press, 2001

[v] کتاب خواندنی توبی عزرائیل در مورد خانه اتفاقا نکات جالبی در خصوص تحلیل­های روانشناختی طرحهای پیشنهادی واسازی­گرایانه برای مرکز تجارت جهانی از جمله طرح پیشنهادی پیترآیزنمن دارد. همچنین به زیبایی به توصیف، تحلیل و بازنمایی اندیشه طراح از ادعا تا عمل سه معمار و شهرساز یعنی چارلز جنکس، مایکل گریوز و آندره دوآنی می­پردازد.

“Some Place Like Home: Using Design Psychology to Create Ideal Places”, Toby Israel, Design Psychology Press, 2003

[vi] کتاب طراحی برای رفتار انسان که به ویراست جان لنگ و گروهی از مولفین از کلیدی­ترین کتابها در حوزه طراحی و روانشناسی محیط بود و اساتید مطروحه نیز از دانشگاه برکلی از جمله مولفین آن بودند.

[vii]  مراجعه کنید به مقاله شمشیرساز و شمشیرزن نوشته استاد ارجمندم دکتر فرزین فردانش، فصل نامه خیال- شماره 1 - بهار 1381

[viii]  کنفرانس بین­المللی مدارس شهرسازی آسیا که در شهریور 1390 در توکیو برگزار شد و نگارنده امکان حضور در آن را یافت. برای اطلاعات بیشتر در مورد همایش مراجعه کنید به

http://www.apsa2011.org/

  • زهیر

Fumihiko maki

فومی­هیکو ماکی و آراتا ایسوزاکی از معدود شاگردان زنده و کماکان مشغول به کار پدرمعماری معاصر ژاپن کنزوتانگه هستند. در این میان ماکی دغدغه اصلی­اش در طراحی همواره انسان بوده است. وی حتی در اوج جریان متابولیسم ژاپن در دهه 60 میلادی که اغلب معماران ژاپنی و سایر شاگردان تانگه بدنبال طراحی­های با مقیاس عظیم برای شهرهای پساصنعتی بودند وی  با ایده فرم ­های گروهی اش کماکان بر طراحی انسان محور تاکید می­کرد. اغلب کارفرمایان ماکی با وی رفاقت بلندمدتی پس اتمام پروژه هایش دارند. ماکی  اولین معمار ژاپنی است که به غرب سفر کرد و در آنجا آموخت اما در نسبت خود و مدرنیته مانند معماران قبل از خودش که در دفتر لوکوربوزیه کار می­کردند، معماری غرب را به ژاپن وارد نکرد. برای وی مدرنیته تلاشی برای یافتن خود انسان بود. یکی از نقل قول­هایی که به کرات از وی شنیده شده است از ادیب مکزیکی برنده جایزه نوبل اقای اکتاویو پاز است که می­گوید:

’ مدرنیته جلوه فردیت انسان است آنگونه که در حال خواهند زیست. بنابراین هزاران مدرنیته برای هر هزار نفر وجود دارد‘

اگر چه ظاهر این بیان به فردیت انسانی در مدرنیته اشاره دارد ولی در واقع این بیانیه ای بر ضد جریان بین المللی کردن معماری بود. در دل این سخن مساله اصلی برای یک معمار را یافتن بستری برای سکونت خود جمعی یعنی آن چیزی که همواره  دغدغه ماکی بوده است جای دارد. ماکی در مصاحبه ای با رولان هگن برگ می­گوید ’آنچه مرا همواره برای معماری برانگیخته است این است که می خواستم اندکی خوبی به کارفرمایانم، به مردم و به جامعه بیافزایم. انسانها در تمام سنین و در تمام مکانها از این جهت شبیه بهم هستند که چیزهای خوب را دوست دارند و از چیزهای بد گریزانند.‘

بالاخره یکی دیگر از اهداف دشوارم در گفتگویی مستقیم با این پیشانی مهم  معماری و شهرسازی ژاپن و ای بسا جهان محقق شد. گفتگو با ماکی از آن جهت مهم بود که وی برای بسیاری از ژاپنی ها الگوی یک معمار موفق ملی و فراملی بود... معماری که گذشته معماری ژاپن با هوشمندی به معماری معاصری هویت مند ارتقا بخشید... وی اگر چه در بحر مدرنیته نیز مستغرق شد اما چون شیوه آشنا کردن اموخت آب از تن بریخت و به حواشی آن آلوده نشد

به قول حافظ

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

برای وی معماری مدرن همچون یک زبان در خدمت بیان ژاپنی از فضا درآمد... شاید یکی از ویژگی مهم دیگر وی نیز گشتن و اموختن از معماری جهان و خصوصا معماری خاور میانه و دریای مدیترانه بود و البته ایران...

مصاحبه کردن با وی اواخر دهه نهم زندگی اش کاری بود بس دشوار ...

خلاصه ای از آن را تحت عنوان پرونده ای در مجله همشهری معماری به چاپ رساندم که علاقه مندان می توانند به شماره 25 بهار 93 مراجعه کنند...

همشهری معماری

  • زهیر

حدود یک سال و نیم پیش فرصتی دست داد تا در دوره ای کوتاه مدت در استرالیا عازم این کشور شوم . مقاله زیر سفرنامه معماری ای از این اقامت است که در نشریه همشهری معماری شماره 20 در پاییز 91 به چاپ رسید که در وبلاگم منتشر می کنم.

سفرنامه­ استرالیا – معماری در جوار آب

نوشته پیش رو یادداشتهای نوشتاری و بصری یک دانشجوی معماری است که در جریان یک دوره آموزشی کوتاه مدت در یکی از دانشگاه های کشور استرالیا نگاهی گذارا به چند شهر عمده این کشور داشته است.

از نوستالژی دکتر ارنست تا اپرای سیدنی

برای بسیاری از ایرانیان، کارتون محبوب خانواده دکتر ارنست[i] روایتگر داستان سفر خانواده ای به کشور استرالیا بود که در جزیره ای نزدیک این کشور دچار حادثه شده و ناچار به سکونت در طبیعت وحشی استرالیا می گردند. این پویانمایی، برداشت کم و بیش شخصی یک شرکت پویانمایی ژاپنی از یک داستان سوئیسی در اوایل دهه 80 میلادی است که البته مناسب طبع جستجوگر ژاپن تدوین گردیده است. داستان زندگی خانواده و دست و پنجه نرم کردن آنها با محیط جدید، روایت فشرده ای از تاریخ سکونت بشر است که یادآور انسان در دوره شکار، دام و کشاورزی است. یافتن قابلیت های محیط، فراهم کردن سرپناه، بنا کردن پناهگاه و بالاخره ساختن خانه­ی درختی مراحل گوناگونی از سکناگزینی این خانواده را به تصویر می­کشد که برای مسافر قاره اقیانوسیه پیش درآمد پرطنینی است. برای بسیاری کماکان تصویر زندگی در استرالیا مملو از چنین در هم آمیختگی با طبیعت و حیات وحش است که البته کما بیش در معماری و شهرسازی این کشور نیز متبلور شده است.

تصویر 1  پویانمایی دکتر ارنست به کارگردانی یوشیو کورودا. کورودا همچنین کارگردان مجموعه دیگری است که با عنوان داستانهای بَنر سنجاب خاکستری می باشد که در دهه شصت در سیمای ایران پخش می­شد و آنجا نیز ماجرای مواجهه یک سنجاب با محیط انسانی و تجربه زندگی در یک بستر جدید به تصویر کشیده شده است. (منبع عکس http://www.animenewsnetwork.com/encyclopedia/anime.php?id=440)

نمای دیگر تصویر ذهنی از استرالیا را شاید بتوان بنای معروف اپرای سیدنی دانست. یکی از بناهای شاخص معماری در قرن بیستم که البته کم و بیش داستان ساخته شدنش با دشواریها و چالشهای خانواده دکتر ارنست شباهتهایی دارد. جایگاه اپرای سیدنی تا آنجاست که می توان آن را نماد کشور استرالیا دانست که در سال 2007 به ثبت میراث جهانی یونسکو درآمد و البته پربازدیدترین بنا در استرالیا با بیش از هفت میلیون نفر بازدید کننده در سال است.

پایتخت کوچک:  جدال میان شرق و غرب قاره

استرالیا تشکیل شده از شش ایالت است که به صورت مستقل و مشترک المنافع اداره می شوند. مرکز ایالت شمالی شهر داروین، ایالت غربی شهر پرث، ایالت جنوبی شهر آدلاید، ایالت کواینزلند در شمال شرقی شهر بریسبِین، ایالت نیوساوث ویلز در شرق شهر سیدنی، ایالت ویکتوریا در جنوب شرقی شهر ملبورن و جزیره  تاسمانیا در جنوب شهر هوبارت می باشند. تاریخ استرالیا اگرچه به 42000 هزار سال پیش باز می گردد اما در قرن هفدهم بود که حضور ملوانان انگلیسی و هلندی پای استعمار را به این سرزمین باز نمود. در نظر گرفتن سرزمینهای شمالی استرالیا به عنوان تبعیدگاه زندانیان انگلیسی و کشتار بومیان استرالیا، نفی بلد و جداسازی کودکان بومیان از خانواده هایشان در 150 سال پس از سکونت انگلیسی ها از اهم رخدادهای شکل­گیری تاریخی استرالیا است. اهمیت این تنش میان بومیان و مهاجران تا آنجاست که خواسته وناخواسته در معماری این کشور و حتی طراحی برخی میادین شهری آن دیده می شود.  در این میان دو شهر سیدنی و ملبورن رقیب های سنتی کسب عنوان پایتختی قاره جدید بودند که حاصل آن به پایتختی شهری میان این دو با نام کانبرا گردید که جمعیت و اندازه ای در حدود شهر یزد در ایران را داراست. طراحی هسته اصلی شهر آن توسط والتر برلی گریفین معمار امریکایی قرن بیستم و از شاگردان فرانک لوید رایت صورت گرفت که تحت تاثیر جنبش باغشهرها بود. گریفینز اگرچه نتوانست طراحی اصلی خویش را در شهرسازی کانبرا به سبب مخالفتهای دیوان­سالارانه  مسئولین شهری  و مقتضیات سیاسی به انجام رساند اما همچنان بیش از دو دهه در استرالیا به معماری و طراحی شهری مشغول بود.

تصویر 2 چشم انداز شهر کانبرا. طراحی دفتر گریفنیز. این طرح که توسط ماریون ماهانی همسر گریفین که در دفتر رایت کار می کرد برای ارایه به مسئولین شهری کانبرا پرزانته و راندو شد. تصویر از ارشیو کتابخانه ملی استرالیا، کانبرا

کانبرا شهری است که در میان طبیعتی که البته آنچنان هم طبیعی نیست. از این لحاظ می توان طراحی شهری آن را ارزشمند تلقی نمود چون غلبه طبیعت بر شهر کاملا محسوس است. عمده ساختمانهای عمومی، خانه های ویلایی در میان پوشش های گیاهی مخفی شده اند. شهر دارای مرکزی با تراکم بالاست که محل فعالیتهای تجاری است و خارج از آن به سختی می توان مایحتاج زندگی را فراهم کرد.

شهرکهای مسکونی جدیدی نیز در اطراف آن قرار دارند که الگوی کلاسیک تراکم متوسط 4 تا 8 طبقه با مراکز تجاری در میانه آنها را دارا هستند. کماکان شهر طراحی شده گریفین از جهت حفظ طبیعت و درهم تنیدگی آن با طبیعت اطرافش قابل ملاحظه است و اگر قدری احساس گمگشتگی به خاطر مسیرهای مدور و دوربرگردنهای متعدد آن را بتوان نادیده گرفت رویهم رفته طرح ریزی قسمت اصلی شهر، خوانا، ساده و البته آمیخته با عناصر طبیعی پیرامونش نظیر تپه ها، درختان و رودخانه ها و دریاچه مصنوعی میان شهر است. قرارگیری ساختمانهای اداری و موزه­ها در میان مرکز و حومه شهر تعریف نشانه های شهری نظیر ساختمان مجلس، موزه جنگ و گره های فعالیتی نظیر مراکز خرید، دانشگاه ملی استرالیا باعث شکل­گیری منظر شهری کم و بیش خوانایی گردیده است که در میان منظر طبیعی کانبرا استتار شده است.

از ساختمان مجلس تا موزه جنگ

یکی از نمادین­ ترین محورها در شهر کانبرا محور میان ساختمان مجلس تا بنای یادبود و موزه جنگ است. ساختمان مجلس، مجموعه ای گسترده با 33 هکتار وسعت و بیش از 5000 نفر کارمند و نماینده است که نسبت به ساختمان­های کم و بیش پراکنده دولت در محدوده ای دورتر از آن و البته کم جلوه تر، به وضوح بیانگر اهمیت جایگاه مجلس در نگاه ساکنان و سیاستگذاران و طراحان می باشد. بنای آن که در سال 1988 میلادی ساخته شد، یادآور مثال مشهور فرانک لوید رایت درباره نسبت خانه و تپه است. ساختمان مجلس به گونه ای در تپه فرورفته است که بخشی از  منظر آن به حساب می آید. همین آمیختگی آن با منظر طبیعی امکان آن را ایجاد نموده است که حضور آزادانه مردم در مجلس به حضوری دلنواز بر ساختمان مجلس بدل شود و مردم به راحتی بتوانند بر سقف مجلس قدم زنند و از فراز آن منظر شهر کانبرا و البته محور مهم شهری به سوی بنای یادبود جنگ را ملاحظه کنند.  همچنین چشم انداز موزه و یادمان جنگ همواره برای سیاستمداران اسباب یادآوری جانهایی است که برای کشور فدا شده اند. طراح این بنا شرکتی متشکل از سه معماری امریکایی، ایتالیایی و استرالیایی بود[3] که در جریان مسابقه ای در سال 1978 برنده طرح اول برای ساختمان مجلس شدند و حدود 10 سال بعد این ساختمان بازگشایی شد.

تصویر 3 نقشه ذهنی نگارنده از شهر کانبرا (سمت راست). کروکی دست آزاد از ساختمان مجلس جدید و نمای ورودی آن. (منبع : نگارنده، سمت چپ) پرچم 12 در 6 متری کشور استرالیا در بام ساختمان و محل اتصال میان مجلس نمایندگان و مجلس سنا در ارتفاع 81 متری از سایر ویژگیهای این بناست.

اندورن ساختمان مجلس هم به نوبه خویش به روشنی حکایتگر شیوه قانونگذاری کشور است. قرارگیری مجالس نمایندگان و سنا در دو بال اطراف مجلس و اتاقهای ملاقاتهای عمومی و محل کار نمایندگان، همگی به ظرافت و دقت، ساختمان مجلس را به بنایی فاخر بدل نموده است. برای دریافتن هویت مکانی آن لازم نیست حتما بدانید که مثلا رنگ یشمی سنگهای سرسرای ورودی نماد رنگ برگهای اکالیپتوس است که گیاه بومی استرالیا است و یا اینکه سنگفرش حیاط ورودی نشانگر ترکیب­بندیهای هنر بومیان استرالیا است، بلکه همین قدر کفایت می کند که آثار مختلف فرهنگی از ملیله دوزی تا خراطی را در راهروها و سرسراهای مختلف مجلس می توانید ملاحظه کنید. رویهم رفته حضور مردم در مناسبتها از قشرها و سنین مختلف و ارایه تورهای گشت و گذار در مجلس از ویژگیهای جذاب این ساختمان است.

از ساختمان مجلس تا بنای یادبود و موزه جنگ و موزه مردمسالاری چشم انداز وسیعی از منظر طبیعی وجود دارد که در آن یادمانه هایی از بومیان استرالیا قرار گرفته است. دولت استرالیا به روشهای گوناگونی تلاش داشته تا عذرخواهی سیاسی، اقتصادی از بومیان استرالیا داشته باشد و این امر در معماری منظر و البته اختصاص بخش هایی از تمام موزه ها به فرهنگ بومیان البته با شیوه ای کم و بیش محافظه کارانه بروز یافته است.

تصویر 4 نمایی از محور 4 کیلومتری میان یادواره جنگ و مجلس (سمت راست). حیاط ورودی موزه و یادواره جنگ (سمت چپ). عکسها از نگارنده.

تصویر 5 گوشه ای از روایت جنگ در موزه به همراه مشارکت فعال کودکان و اولیای آنها. موزه جنگ، کانبرا. عکس از نگارنده

دانشگاه ملی استرالیا، مشهورترین دانشگاه استرالیاست و محدوده وسیعی از قسمت مرکزی شهر تا حومه شهری با نام آکتون را در بر می گیرد. ساختمان های دانشگاه هر یک با توجه به سال ساخت و طراحان آنها و بعضا رشته های دربرگیرنده، معماریهای بسیار متفاوتی از نظر شکل، فرم و مصالح دارند. فارغ از خصوصیات فردی ساختمان­ها، مهمترین خصیصه دانشگاه از بعد طراحی امیختگی آن با بافت شهری است به گونه ای که دشوار می توان مرز شهر و دانشگاه را از یکدیگر تفکیک نمود و همچنین حضور پررنگ عناصر طبیعی و فضاهای سبز نیز از دیگر ویژگیهای این دانشگاه با بیش از 14 هزار دانشجو و  مساحتی در حدود 145 هکتار را دربر دارد و بسیاری از دفاتر معماری مشهور استرالیا در طراحی آن سهیم بوده اند.

تصویر 6  نقشه دانشگاه ملی استرالیا ANU . ساختمانهای گوناگون و درهم تنیدگی سایت دانشگاه با بافت و منظر شهری. محدوده های سبزرنگ در پلان مربوط به دانشگاه و بلوکهای سفید رنگ مربوط به شهر هستند. ( تصاویر از نگارنده. نقشه از سایت دانشگاه)

 

 

 ملبورن شهری در جستجوی طلا

موزه ملبورن

تصویر 7 ملبورن کلانشهری با تعلقات گوناگون. ایده های مرتبط با شهر ملبورن.موزه ملبورن . عکس از نگارنده

رونق شهر ملبورن حاصل اکتشافات طلا در اواخر قرن نوزدهم است و توسعه شهری آن مدیون اقتصاد آن دوران است.  وجود یک شبکه شهری متعامد در مرکز آن بیشتر یادآور تجربه­های شهرسازی مدرن قرن بیستمی است که به مدد وجود رودخانه یارا در جنوب آن قدری متنوع شده است. یکی از ویژگیهای کم و بیش رایج در مراکز شهری استرالیا ساخت موزه­ های مختلف و فضاهای نمایشگاهی در کنار ساحل رودخانه­ ها و دریاچه­ ها است که در کنار پردیسها و مراکز شهری ساحلی بر سرزندگی شهر می افزاید. ملبورن نیز از این قاعده مستثنی نیست و قرارگیری مرکز نمایشگاهی در کنار رودخانه یارا حاصل کار دو تیم طراحی وودز بیگوت و ان.اچ.آرکیتکز[4] است که در سال 2009 به پایان رسیده است. همچنین از سایر موزه­ های قابل توجه شهر ملبورن می توان به موزه ملبورن ساخته شده در سال 2001 توسط دفتر معماری دنتون مارشال اشاره نمود. این موزه علمی تاکید بسیاری بر یادگیری و آموزش دارد و تجربه بازدید از آن حوزه های مختلفی از علم نظیر تاریخ، جغرافیا، زیست­ شناسی، روانشناسی را در برمی گیرد.

تصویر 8 موزه ملبورن. طراح : دنتون مارشال. گالری جنگل که در آن بخشی از زیست اقلیم جنگلهای حاره ای و استوایی ایجاد شده است(سمت راست) ورودی موزه (سمت چپ).تصاویر از نگارنده.

بافت شهری متراکم میانی ملبورن امکان خوبی برای حمل و نقل کارآمد شهری را فراهم نموده است و قطار، اتوبوس و اتوبوسهای برقی بخش عمده ای از آمد و شد شهری را به عهده دارند. برای بهبود اتصال  بافت شطرنجی مرکزی شهر ملبورن به رودخانه یارا، در سال 1997 مسابقه­ی معماری برگزار شد و طرحی جنجالی در مجاورت قدیمی ترین کلیسای جامع سنت پاول در زمینی به مساحت 2/3 هکتار انتخاب گردید که برنده­ آن کنسرسیومی متشکل از دفتر معماری لَب و دفتر معماری اسمارت بیتز گردید.

تصویر 9 نمایی از جداره میدان فدریشن ، ملبورن. یکی از ساختمانهای مجموعه فرهنگی . عکس از نگارنده

تضاد جدی فرمهای تیزه دار واسازانه آن با کلیسا و قدیمترین ایستگاه قطار شهری ملبورن – ایستگاه فیلندرز- گویا اسباب اعتراضات گسترده مردمی برای حفظ میراث تاریخی این نقطه از شهر بوده که نهایتا باعث تسطیح برخی از سطوح بیرونی احجام این مرکز هنری و نمایشی همانگونه که تصویر بالا مشاهده می شود گردیده است. میدان جدید طراحی شده با نام میدان "فدریشن"  در سال 2011 بیش از 9 میلیون بازدید کننده داشته و واشدگاهی مناسب برای مکث در حاشیه رودخانه فراهم آورده است.

 

تصویر 10 ملبورن و تضاد لایه ها. تنش های سطوح مختلف فرمی را می توان در جای جای ملبورن یافت. دیلون کومبومری معمار استرالیایی دغدغه کیستی انسان استرالیایی را دغدغه ای اساسی در معماری استرالیا می داند.در چنین تعلیقی میان معماری ویکتوریایی انگلستان تا معماری سبک بین المللی و البته تاثیرات نگرش بومیان استرالیا به محیط پیرامون در آن نقش دارند.  یکی از ساختمانهای دانشگاه ملبورن  (عکس از نگارنده)

 

 

تصویر 11 نمایی از آنسوی ساحل و زیر پل هاربربریج که در آن اپرای سیدنی نیز دیده می شود. عکس از نگارنده

 سیدنی، میراث یورون اتزون

شهر سیدنی همواره پیشانی مهمی برای کشور استرالیا محسوب گردیده است. منظر طبیعی شهر و ساحل پرطرفدار آن نیروهای پرقدرتی در شکل­ دهی معماری آن بوده­ اند. سفر نگارنده در سیدنی از کنار ایستگاه قطار مرکزی شهر آغاز شد و در خیابان جرج که مستقیم به سوی خلیج کوچک سیدنی روانه می شود و سیر در این خیابان به آرامی انسان را از محیط صنعتی ایستگاه راه آهن و ساختمانهای مرکزی شهر به دماغه­ ای می رساند که در یک سوی پل فلزی عظیم هاربربریج با دهانه 1149 متری و ارتفاع 134 متری بوده و در سوی دیگر بنای معروف اپرای سیدنی که هر دو از نشانه های شهری مهم شهر و البته کشور می باشند. معماری شهر اگرچه شکل و شمایلی حاکی از خطوط دقیق و نماهایی همچون بسیاری از کلانشهرهای بزرگ جهان دارد اما با نزدیک شدن به ساحل می توان به وضوح اثر توجه به منظر طبیعی آب را در جهت گیری ساختمان­ها، فرمهای منحنی یافت.

تصویر 12 گذار از بافت درون شهری به حاشیه ساحل ، سیدنی ، تصاویر از نگارنده

تصویر 13 نمای اپرای سیدنی از ساحل هاربربریج. عکس از نگارنده

تصویر 14 طرح ارایه شده اوتزون برای اجرای پوسته ها به صورت برش هایی از یک پوسته تخم مرغی نیز با دشواری اجرای یکپارچه مواجه بود. عکس از آرشیو اهدایی اپرای سیدنی

در این میان شاید داستان ساختمان اپرای سیدنی بی شباهت به بنای میدان آزادی تهران نباشد. طرحی که میان بسیاری از طرحهای ارایه شده در سال 1957 با دست گذاشتن ارو سارینن معمار مشهور فنلاندی به عنوان یکی از داوران، انتخاب شد و یکی از طولانی ترین پروژه های ساختمانی قرن را رقم زد. دیدن داستان ساخته شدن اپرای سیدنی در حین بازدید از بنا بوسیله ویدئو پروژکتور  توسط راهنمایان یکی از جذبه های بازدید از ساختمان آن بود. داستان معمار 39 ساله دانمارکی -که به نظر برخی،  ایده هایش از زمان خویش جلوتر بودند و به نظر بعضی دیگر از منطق ساختمانی تهی - از همان هنگام فاز اجرایی طراحی آن دچار مشکل شد.

با نزدیک شدن به ساختمان اپرا بیننده تحت تاثیر فرمهای پویای آن و جهت گیری معنادار آن به سمت دریا می گردد و اینجاست که داستان ساختمان این بنا باعث کنجکاوی بازدیدکنندگان می گردد. حکایت دشواریهای این پروژه و پایان تراژیک آن ای بسا نقیبی بر جامعه معماران است که عنایت نداشتن به دشواریهای ساخت می تواند بهای گزافی داشته باشد و اگرچه به پایان خوشی برای ساختمان منجر شود الزاما برای معمار چنین نباشد.

 

تصویر 15 نمایی پاناروما از فضای بیرونی و انتظار سالن موسیقی اصلی اپرای سیدنی. تصاویر از نگارنده

  در جریان اجرای ساختمان اپرا، تصور اولیه اجرای پوسته های بتنی و سطح یکپارچه صفحات منحنی طرح اولیه به سبب عدم امکان اجرا منتفی شد تا پس از چهارسال اوتزون شیوه­ اجرایی دیگری برگزیند. به هر تقدیر بنا شد تا از طراحی پوسته ای بنا صرف نظر و آن را به صورت مقاطع متعددی از قوسهای بتنی بسازند. البته این همه دشواریهای طرح نبود و آنقدر چالش میان مقامات محلی و اوتزون بالا گرفت که نهایتا اوتزون از طرح کناره گیری و دفتر خویش را تعطیل و به دانمارک بازگشت. در اینجا کنسرسیومی متشکل از معماران استرالیایی هدایت و تکمیل پروژه را بدست گرفتند و با تکمیل قسمتهای بیرونی ساختمان اپرا به طراحی و اجرای سازه ای درونی برای معماری داخلی آن پرداختند. این گسست البته بوضوح در معماری داخلی اپرای سیدنی هویداست و دو زبان گوناگون در بیرون و درون آن به وجود آورده است که علیرغم قرارگرفتن در یکدیگر حتی به لحاظ کالبدی نیز از هم جدا هستند.

تصویر 16 نماهایی از نحوه قرارگیری مقاطع بتنی بیرونی و سازه داخلی که در عین نزدیکی مستقل از یکدیگیر طراحی شده اند. تصاویر از نگارنده

 

 

این گسستگی البته میان مسئولین شهری و اوتزون تا سالها باقی ماند و اتزون از آن تاریخ هیچگاه پروژه تمام شده خویش را از نزدیک ندید. در تاریخ معماری معاصر چنین رخدادی را شاید بتوان با برخی دیگر از معماریهای ایده آل گرایانه نظیر معماری کلیسای ساگرادا فامیلای[5] آنتونیو گائودی معماری فقید اسپانیایی مقایسه نمود. به هر تقدیر نگاهی ایده ال گرایانه به تکنولوژی و کم عنایتی به منطق ساخت و برنامه ریزی کالبدی آنگونه که رابین بوید[6] معمار و نظریه پرداز استرالیایی اشاره می کند می توانند مخمصه هایی ایجاد کنند حتی داورانی چون ارو سارینن نیز دیگر نباشند تا دشواری آن را ملاحظه کنند.

معماری اپرای سیدنی البته با تمام کش و قوسها و بحرانهای سیاسی­اش توانست به نماد کشور استرالیا بدل شود و البته تاثیر بی بدیلی بر معماری استرالیا بگذارد. بارزترین این تاثیرها نگاه متفاوتی بود که فارغ از دغدغه های فرمی حاکی از عنایت به عناصر طبیعی و در صدر آنها توجه ویژه به منظر آب داشت. این امر را می توان در کارهای معماران مشهور دیگری در استرالیا نظیر گلن میرکات، ریچارد لپلاستریر، پیتر استاچبری[7] مشاهده کرد که همگی سعی در یافتن مقیاسی قابل اجراتر از رویکرد طبیعت­گرای اوتزون خصوصا در معماری مسکونی بودند. اوتزون همچنین به استرالیایی ها اموخت که می توان با طبیعت حتی با زبان جدید معماری همراه شد و دریا را در آغوش گرفت. اینچنین شاید بتوان گفت مهمترین وجه اشتراک اغلب شهرهای اصلی کشور استرالیا همین همنوایی معماری و شهرسازی با آب است که در کانبرا به صورت دریاچه­ای مصنوعی، در ملبورن به صورت رودخانه و در سیدنی چون ساحل دریا تبلور یافته است. شهرهایی که بخش عمده ای از هویت خویش را مدیون همین نگاه حساس به عناصر طبیعی هستند و از طریق آنها نه تنها جداره ­ها و لبه های دلپذیری برای شهروندان و بازدیدکنندگان فراهم می آورند بلکه زبان مشترکی میان معماری، طبیعت و انسان برقرار می کنند. امید است که روزی معماری مناطق ساحلی ایران در شمال و جنوب نیز بتوانند از این تجربه بهره ببرند و اسبابی برای بهبود سیمای شهری آشفته خویش بیابند.

تصویر 17 اپرای سیدنی، نمایی از درون. آنچه بر اهمیت اپرای سیدنی می افزاید نه فقط دید از بیرون به آن است بلکه دیدهایی به طبیعت و محیط اطراف نیز از درون آن نیز هست که در میان خطوط شکل دهنده آن قاب گردیده است. طراحی دست آزاد از نگارنده.

 

 

 

 

 



[1] دانشجوی دکتری معماری و طراحی محیط دانشگاه توکیو

[5]  این بنا کلیسایی است که توسط گائودی در اوایل قرن بیستم بنا نهاده شد و به سبب فوت معمار و پیچیدگی زایدالوصف اجرا و طراحی آن هنوز پس از یک قرن در حال ساخت است.

برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به http://en.wikipedia.org/wiki/Sagrada_Fam%C3%ADlia

 

[6]  Robin Boyd   درکتاب خویش به این موضوع اشاره می کند.

 " The puzzle of architecture" , Robin Boyd, Melbourne University Press (1965)

[7] Glenn Murcutt, Richard Le Plastrier and Peter Stutchbury

برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به

http://www.japantimes.co.jp/text/fs20080624a4.html#.UAaMz47fOAA

 

  • زهیر

عوارض تداوم نگاه غیرکارشناسانه و بخشی گرا بر میراث معماری و شهرسازی نماز جمعه تهران

قریب به دو هفته پیش مطلبی در سایت الف تحت عنوان "عوارض تداوم اقامه نمازجمعه در دانشگاه تهران " منتشر گردید که مرا بر آن داشت تا مطلبی را که بنا داشتم برای جامعه معماران و شهرسازان بنگارم را زودتر از موعد به برای مخاطبان بیشتری اماده کنم. نماینده اسبق محترم استان مرکزی جناب اقای سید حسین شریفی با بیان خاطره ای از مشاهده  صحنه ای پرداختند که در آن خانمی به دلیل پارک اتومبیل های احتمالا نمازگزاران به صورت دوبله ساعتها به همراه فرزندش در نزدیک پارک لاله گرفتار شده بود. این نماینده اسبق محترم با مشاهده این اتفاق و احتمالا زمینه های دیگری به این تصمیم می رسند که بدون شک هزینه های برگزاری نمازجمعه در دانشگاه تهران تا بدانجا بالارفته که هر چه زودتر باید اسباب انتقال آن به مصلی را فراهم نمود. ایشان در انتها با آوردن فرازی از نامه اشان به رئیس شورای سیاست گذاری ائمه جمعه ضمن انتقاد از هزینه های میلیاردی در مصلی تهران سفارش پروژه های تحقیقاتی و پژوهشی را با عنوان «آسیب‌شناسی ادامه برگزاری نماز جمعه تهران در دانشگاه» با عنایت به ابعاد اجتماعی(ساکنین اطراف دانشگاه، نمازگزاران، عابرین غیرنمازگزار، مسائل بهداشتی و...) توصیه نموده اند تا روشن شود هزینه ادامه این وضعیت بسیار فراتر از منافع مورد نظر آن خواهد بود!

 

نگارنده به عنوان دانش آموخته ای تحصیلات تکمیلی در حوزه معماری و طراحی محیط شهری مایل بودم درخواست ایشان پیرامون نگاه تخصصی به موضوع را ستوده در مقام بیان نظرگاهی به این موضوع بسیار مهم برآیم.

متاسفانه تاریخ معماری مملو از تصمیمات کلان شهری و محیطی است که توسط سیاست ورزان کم اطلاع از این حوزه گرفته شده است  و لاجرم حیات شهروندان را دچار تغییرات جدی نموده است. در همین دوران اخیر نیز نگاهی به طراحی ساختمان مجلس شورای اسلامی، مسکن مهر، ... نشان دهنده غلبه نگاه سیاسی بر نگاه کارشناسانه است که متاسفانه حتی علیرغم نیت خیرخواهانه سیاست مداران می تواند اسباب هزینه های مادی و معنوی فراوانی گردد. به نظر نگارنده نگاه به موضوع مکانیت نماز جمعه تهران نیز از این دست است. پرداختن به بنای عظیم مصلی تهران چه در بعد برنامه ریزی و چه در بعد اجرا البته مجال مفصل دیگری را می طلبد که اکنون محل توجه این نوشته نیست گرچه به باور نگارنده، مصلای تهران یک خطای استراتژیک فاحش در حوزه معماری شهرسازی تهران است اما سوال اساسی این است که با فرض قبول نامناسب بودن آن ایا باید برای جبران خطایی ، اشتباه دیگری را مرتکب شد.

نگارنده هنگامی که در جریان یکی از درسهای گروه دکتری در کلاسی که استادی میهمان از دانشگاه جرج تاون به همراه دانشجویانی از کشورهای مختلف آسیا، اروپا و امریکا، به تشریح پدیده نمازجمعه، رفتار شناسی شهری آن و قابلیت های محیطی، اجتماعی و روانشناختی فضای پرداخت، با تعجب و البته تمجید بسیاری از مخاطبان مواجه شد، که برخی از آنها حتی از کشورهای اسلامی گمان می کردندکه تنها این شآن مکان نماز است که رفتار نماز را شکل می دهد در حالیکه در نماز جمعه به طور عام و خصوصا نماز جمعه تهران این مجموعه رفتارهای مرتبط با  نماز جمعه است که فضای شهری دیگری را با تمام ملحقات جامعه شناسی شهری آن می آفریند.

فضای شهری که از میانه بلوار کشاورز تا خیابان انقلاب و از خیابان کارگر تا هر آنجا که حضور انسانی اقتضا کند به هدف نمازجمعه ساماندهی می گردد فضایی که است که تمام موجودیت خویش را از حضور مردم می گیرد. تنها در همین ساعات است که می توان خیابان، فضای سبز، فضای دانشگاه، محوطه مسکونی و تجاری اطراف را در مقیاسی و ضرب آهنگی انسانی تجربه کرد. تجربه جوی های آب با درختان کهن خیابان قدس و وصال و بلوار کشاورز کجا و  گذر سریع و پراز آلودگیهای صوتی و بصری ایام هفته ...

کجا می توان یافت که تمام ناهمگونی های بافت شهری با حضور منظم و صف های مرتب مردم تبدیل به فضایی پر از قاعده و نظم با آن همه تنوع و چیدمان گردد. فضای کم و بیش بسته ی دانشگاه تهران و بافت اطراف آن تنها جمعه هاست که به فضایی یکپارچه تبدیل می گردد. تنها در همین جمعه هاست که می توان در میانه خیابانی که در سلطه ماشین های تندروی زندگی شتابان امروزی است ساعتی نشست و بر کف همان خیابان قرار گرفت و اندیشید و تجربه ای متفاوت از بودن در شهر را بدست آورد.

        

امروز در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، پس از گذار از دوران ماشین محوری و تک کاربره بودن فضاهای شهری، به شدت به دنبال غلبه پیاده بر سواره ولو به مدت چند ساعت در ایام هفته می باشند و از آن به عنوان پیاده محور سازی شهرها یاد می کنند (1) که از ژاپن تا اروپا و امریکا در حال رخ دادن است. بسیاری از طراحان محیطی صحبت از قابلیت افزایی فضاهای شهری در ایام مختلف روز، هفته و ماه دارند و آن را یکی از ویژگیهای اساسی بافت های شهری سرزنده می دانند(2).

مع الاسف با چنین ودیعه ارزشمندی و دارایی محیطی کم نظیری، متاسفانه مواجه با نگاه هایی هستیم که این همه میراث معنوی را در نماز جمعه تهران کم اهمیت یافته به سبب بروز برخی عوارض، اصل مساله را می خواهند پاک کنند. براستی حتما باید منتظر باشیم تا دیگران در غرب در منفعت چنین داشته های فرهنگ شهری، کتاب و مقاله بنگارند تا سالها بعد ما به خود آییم و بنازیم که در گذشته های دور ما نیز واجد چنین میراثی بوده ایم که اکنون نیستیم!

در شهرهای مبتنی بر نگاه دینی، علی الخصوص شهرهای اسلامی فضاهای مذهبی با کارکردهای سیال خویش، همواره آمیخته با فضاهای علم اندوزی و دانش، تجارت و کسب و کار، زندگی و امور جاریه قرار می گرفتند این امیختگی بود که نشان می داد وجه مادی زندگی، تامین معاش و کسب و کار و علم اندوزی از وجه دینی آن جدا نیست. بر همین سیاق جداکردن مسجد جامع و بازار و میدان و مدرسه در یزد و اصفهان و شیراز از یکدیگر ممکن نیست.  این وجه از اسلامی بودن معماری و شهر نسبت به تعداد گنبد و مناره و اشکال فرم های معماری تاریخی اسلامی نظیر طاق و تویزه،  ای بسا بسیار عمیق تر و پایدارتر و اساسی تر هستند. براستی انسان در می ماند که ارتفاع دقیق 72 متری ایوان اصلی و دهانه 110 متری آن و یا مناره 63 متری در مصلای جدید تهران براستی قرار است توسط کدام مخاطب ادراک بشود که سپس بتواند اسباب کشف معانی رمزی آنان شود.

دست اندرکاران نمازجمعه تهران باید این نکته را بدانند که خواسته یا ناخواسته از تصویب سال 1361 برای تغییر مکان نمازجمعه تهران 31 سال گذشته است و در تمام این سالها بوده اند کودکانی که با رفتن به پارک لاله، بازی در میانه بلوار کشاورز و جستجو و کاووش گری در میان هزاران فضای ریز و درشت منظر دانشگاه تهران و اطراف آن به بهانه نماز جمعه با آن محیط هزاران خاطره دارند. اینها به جز خاطرات انباشته ای از امامت آیت الله طالقانی، تا مقام معظم رهبری است که در خاطر بسیاری از بزرگسالان باقی است و حالا شاید ندانند که در کجای عباس آباد باید به دنبال این همه خاطره و قابلیت محیطی بگردند. این در حالیست که بخش عمده ای از ساختمانهای مسکونی همجوار با دانشگاه تهران نیز توسط دانشگاه خریداری و یا در حال تملک شدن هستند و این خودبخود بخشی از مسایل ترافیکی همسایگان نزدیک را برطرف می کند گرچه می بایست حتما به مطالبات این دسته از همشهریان که در مجاورت این رخداد فرهنگی هستند توجه ویژه داشت.  

متولیان برگزاری نماز جمعه و شهرداری تهران باید بدانند که مشکل ترافیک، نامناسبت فضای پارکینگ ها، دشواری حمل و نقل عمومی، بهداشت و مسایل اقلیمی را تا اندازه ای می توان با راه حل های معمارانه و شهرسازانه تخفیف داد. ایشان باید به یاد داشته باشند که جابجایی مکان نمازجمعه کنونی جراحی تمام خاطرات انقلاب از کارگر و کشاورز تا انقلاب و طالقانی است. دریغ که امروزه برای طراحی آب نمایی در شهری تاریخی در اروپا چندین مسابقه بین المللی برگزار می شود اما متاسفانه درباره چنین میراث ارزشمندی که بخشی از تاریخ رفتاری و کالبدی و میراث معنوی انقلاب اسلامی است تمهیدی اندیشیده نشده و  زمینه ای فراهم نیامده تا از ظرفیت صاحبان ذوق و هنر و فن در حوزه معماری و شهرسازی استفاده گردد. ای بسا اگر همان نیاز اولیه پوشش اقلیمی نیز در اوایل انقلاب نبود امروز شاهد یکی از معدود سازه های وسیع فضاکار بر روی صحن اصلی نمازجمعه نبودیم. همچنین باید دانست که حضور خیل عظیم مردم خود اسباب رونق اقتصادی بسیاری از فضاهای تجاری در محدوده میدان انقلاب تا ولیعصر می باشد. براستی از این نماینده اسبق محترم باید پرسید اگر فردایی در خیابان خرمشهر مواجه با صحنه ای مشابه آنچه در  نزدیکی پارک لاله دیده اند بشوند ، به تکاپوی تغییر مکان مصلی تهران خواهند افتاد!

در کتاب" شهر بنیاد گرا" پرفسور نزار السیّاد استاد مصری معماری دانشگاه برکلی کالیفرنیا و رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه آن دانشگاه، با ذکر خاطره ای از نماز جمعه قاهره و دشواری حرکت وی در شهر ، تلاش می کند به طور ضمنی حضور دین در زندگی شهری را مذمت کند و آن را اسباب دشواری برای دیگران معرفی نماید و با طرح برخی عوارض رخدادی به این عظمت- به سبب مدیریت نادرست شهری- از آن به نوعی دیکتاتوری محیطی یاد کند. این در حالی است که اگر همین امکان مثلا در هاید پارک لندن یا سنترال پارک نیوریورک رخ بدهد نماد دموکراسی شهری است.  متاسفانه مواجهه فعلی برخی مسئولین فعلی و سابق با نمازجمعه تهران نیز از این دست است.

نمازجمعه تهران یعنی در قلب شهر، آنجا که صدای خطیب و موذن را شنیدی در همان وسط خیابان آهنگ سراسیمه زندگی شهری را نگه داری  و بر آسفالت و جدول زمختش با همان شیب ملایمش با همان صدای آبش، با همان سایبان درختانش، تکه سنگی از گوشه جوی برداری و میهمان قدری از سجاده ی با صفای کسی بگردی که بعد از نماز با او آشنا خواهی شد به همین سادگی... و شاید این همان سادگی ای بود که معمار کبیر انقلاب می خواست...   

 

زهیر متکی

دانشجوی دکتری معماری و طراحی محیط

 

(1) . Walkability عنوان بسیاری از پژوهش های مرتبط با طراحی شهری است که در آن عمده توجه به امکان حضور انسانی در ضرب آهنگ پیاده روی متمرکز است.

(2). Vital and convivial urban space

  • زهیر

خداحافظ رمضان !

نه بلندی روزهای تابستان توانست از حسرت امسال فطرت بکاهد و نه گرمای زمین از خنکای آسمانی ات

آمدی اهنگ طعام و کلام بر هم ریختی و اکنون رفته ای من مانده ام یک جفت دست به سوی آسمان که اخر ای اهل الکبریا و العظمه !  زلف یار از دست برفت!

حالا تو رفته ای و من مانده ام و خیال  "دعای شب" و "ورد سحری"

سید الساجدین چه زیبا فرمود که

سلام [خداحافظ] بر تو ای کریم‏ترین هم‌نشین از میان اوقات! و ای بهترین ماه در روزها و ساعات.

الهی بیا بگشای در که دلتنگ دلتنگم  ، "میزبانا  میهمان سال و ماهت  پشت در چون موج می لرزد"

این چندمین رمضان در بلاد غربت است. خداوند عمری اگر دهاد سال دگر در وطن به رمضانش بشتابیم.

و علیک السلام یا رمضان !

  • زهیر

Old or New? City or Countryside?
Defenders of God or Reason?

Back in 2011 I came upon the Book “Fundamentalist city?” edited by Nezar AlSayyad and Mejgan Massoumi.

The title did attract my attention since I have been reading and discussing Fundamentalism as Socio-Political thought and investigating the policies and outcomes affiliated with it. As the Book quotes at its opening chapter by Professor AlSayyad, ‘Fundamentalism’ is an ideology formed in conflict with Modernism. Modernism as New value system was disliked due to three of its foundations:Picture

1-Preference of Secular rationality

2-Priviledging of Individualism

3-Adoption of religious Tolerance and relativism

The people who stick to the idea are likely described as excluding groups with authoritarian and charismatic figures with certain behavioral rules regarding speech, dress, eating, entertainment, and family formation and as I can add to the list, probably their space making typologies let’s say their Architecture.   In short Fundamentalism in the built environment is addressed by the Book as “spatial practices declared and enforced by some and accepted by others to mange urban life”.  


The critique

A good point that I made out of the critiques review of different conceptions of Fundamentalism is the fact that we are not talking about Rambo in Afghanistan with High-Tech arsenal against clumsy rookie militants (well you can replace Afghani with Vitnamese, Russian, Japanese, … based on the American preference in time and place).In fact the ones that are already good consumers of Modern products but refusing its very theoretical framework and value systems. But this does not show an inherent contradiction of The Fundamentalist worldview?


Apparently you cannot benefit from the progressive products of Modernity if you do not sign the user agreement of the producer’s value system and foundations stated above. In fact Modernity as a result of 18th century Enlightenment did progress quickly since it was able to mitigate the encumbrance of other value systems (namely the religion). This conception that the product is not value free from its producer’s worldview is even challenged in the modern sciences. But still Modernity by though and Modernity by physical products seem to be not completely overlapping as one can have the so called ‘traditional’ attitude toward the very Modern Material.   

As a result, assuming that The So called Fundamentalist attitude is bound to a strict top-down descending moral activism seems to be not only embracing many religious sects but probably also many modern cults that are even more confining and exclusive.  

There is no doubt that such ideologies will affect the way individuals define their territories and shape their environments as the Book Cover suggests, the religious fundamentalists have already speeding up in the high way toward the MODERN urban-scape and apparently the historical Christianity has fallen behind the Jewish one and both are behind the Islamist one foregoing on their way toward the city!   


Picture

The common View on Fundamentalism (Book Cover by David Hay, 2007)
This is another classsical on  Fundamentalists. i wonder why there are no Synagogue symbols included!

 
  • زهیر

بالخره به لطف الهی و دعای دوستان و همراهی شفیقان در سحر اخرین روزهای سال 91 دقایقی بعد ازنوای اذان دختری به جمع ما پیوست

از همه دوستانی که در این مدت با اظهار محبت های خویش این غربت را برا ی ما آسان کردید و به فرموده امیر المومنین "در غربت اسباب توانگری ما گردیدید " سپاسگزاریم

هنگامی که در دل ظلمت شب این عطیه لیلا را از خداوند دریافت کردیم یاداور بیت زیبای لسان الغیب بود که

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

اکنون که می اندیشم تمام دشواریهای این ایام را به لطف این شب و مبارکی آن لحظه می فهمم که
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی که برات شب قدر امسال ما گردید

در ژاپن به پدران اجازه می دهند در در هنگام وضع حمل بر بالین همسر حاضر باشند و در کشاکش درد در کنار همراهی همسر لحظه تولد فرزند را نظاره کنند (البته با رعایت آداب و کلاس های ویژه در دوره های آموزشی) که البته به نظرم سنتی است پسندیده.

خدای را شاهد می گیرم که لحظه ای که کالبدی از کالبدی می روید حقیقتا مانند آنست که تو در آینه جلال و جمال الهی می نگری و ناگهان در تمام جغرافیا و تاریخ خود را مخاطب این  کلام الهی می بینی که
لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ ﴿١﴾ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ ﴿٢﴾ وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ ﴿٣﴾ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ

و چه کبدی است این کبد و چه دردی است این درد و چه مردانگی است این زنانگی و تو ای پدر بنگر بر این ولد  که چه زیبا معمار هستی برایش
أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ ﴿٨﴾ وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ 
افرید دو چشم و زبان و دو لب که تمام انچه است که چشم تو را در صورت زیبایش گردان و در سیاهی و سرخی اش پران

زندگی هاتان پراز خیر و برکت و وجودتان پر از تماشای آسمان

 

 

دختر سحر

  • زهیر

" الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده " (حسن زاده آملی - الهی نامه)

غرض مکانی بود برای ثبت آنچه در نظرم گفتنی آید و البته بهانه ای است برای آنکه مسئولانه تر بنویسم و مسئولانه تر بشنوم. توفیق الهی رفیق شود باشد که این مردمک چشم اسباب گشایش چشم جان شود. دیدم بی مسما نیست که در ادبیات لاتین واژه مردمک چشم(Pupil) همچنین به معنای شاگرد و کارآموز نیز به کار می رود.

و البته این نام نیک سهم لسان الغیب است که

مردم دیده ما جُز به رُخَت ناظر نیست
دلِ سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست


اشکم اِحرامِ طواف حَرَمَت می‌بندد
گر چه از خونِ دلِ ریشْ دمی طاهر نیست


البته بضاعتم را نه در حد و اندازه ای است که  شمعی برافروزم حداکثر دود پراکنده ای است افکار مغشوشم. هله به مدد الهی و مساعدت خوانندگان بزرگوار باشد که قوام یابد. 

 

مردم چشم

(تصویر از نگارنده )


  • زهیر